19ـ واژگان زير خصوصيتي مشترك دارند به جز گزينهي ........
1) احسان 2) دقايق 3) علوم 4) مقاصد
20ـ كدام يك از گزينهها امري نيست؟
1) نكن 2) نميرد 3) بده 4) چنان كن
ـــــــــــــــــــــــ مطالعات اجتماعی
21ـ همهی موارد در بارهي مزاياي دوستان خوب صحيح است به جز موارد ......
الف- لذت بردن از همنشيني و مصاحبت با دوستان ب- احساس نياز به محبت ورزيدن به دوستان
پ- افزودن آگاهي از طريق مصاحبت با دوستان ت- دوستي يك نياز است و تنهايي براي انسان احساس ناخوشايندي دارد.
ث- ياري و كمك دوستان در هنگام مشكلات از نيازهاي انسان است.
1) الف- ب 2)پ- ت 3) ب- ت 4) پ-ث
22ـ معني و مفهوم « همنشيني تو از تو به بايد تا تو را عقل و دين افزايد » به كدام يك از موارد زير اشاره ميكند؟
1) اهميتي دوستي 2) ويژگي دوست 3) هم سنّي دوست 4) نياز به دوست
23ـ صحبت كردن با دوست عاقل و صبور چه فايدهاي دارد؟
1) باعث ميشود تا فرد مطالب علمي جديدي ياد بگيرد.
2) باعث ميشود تا فرد احساس سبكي و آرامش كند.
3) باعث ميشود با فرد احساس لذّت بكند و بتواند راه حل مناسبي براي مسائل درسياش بيايد.
4) باعث ميشود كه فرد مشكل مالياش برطرف شود.
24ـ يكي از مهمترين نيازهاي ما كدام يك از نيازهاي زير ميتواند باشد؟
1) نياز به مشورت 2) نياز به ابراز وجود 3) نياز به مخالفت 4) نياز به دوستي
25ـ پيامبر عزيزمان حضرت محمد(ص) چه كساني را بدترين افراد ميداند؟
1) افراد سخن چين 2) مردم بخيل 3) مردم كم ايمان 4) مردم بيادب
26ـ به چه دليل با هر كسي نميتوان دوستي كرد؟
1) دوست بد ميتواند موجب سرشكستي دوست خوب شود.
2) هيچ دوستي شايستگي دوستي و رفاقت را ندارد.
3) دوست بد نميتواند موجب تغيير مسير موقعيت و سعادت دوست خود شود.
4) دوست خوب مايهی آرامش انسان نيست.
27ـ بيت « دوست آن باشد كه گيرد دست دوست در پريشان حالي و درماندگي » به كدام يك از توصيههاي دوستي مربوط است؟
1) به دوست وفادار باشيم و در غياب دوستمان از او دفاع كنيم.
2) كاري نكنيم ك دوستمان به خاطر خواستههاي ما به دردسر بيفتد.
3) اگر از دوستمان خطاهايي ديديم عيبجويي نكنيم.
4) در مسائل و مشكلات با هم احساس همدردي و خيرخواهي داشته باشيم و به هم كمك كنيم.
28ـ با توجه به سخنان حضرت علي(ع) از كدام خصوصيت دوست خوب نتيجه ميگيريم كه او خيرخواه شماست؟
1) توانايي در نه گفتن 2) عاقل بودن 3) رعايت صداقت 4) بازداشتن از كارهاي بد
29ـ احمد به دوست خود خيلي وابسته است؛ به طوري كه اگر حتي يك روز او را نبيند ناراحت ميشود. او در رابطه دوستي خود به كداميك از آداب دوستي توجه نداشته است؟
1) وفاداري به دوست خود 2) قدرت نه گفتن 3) رعايت حدود مرز دوستي 4) حفظ و نگهداري دوستي
30ـ كدام مورد را خداوند در سرشت انسانها قرار داده است؟
1) چه غذايي خوشمزهاي است. 2) ديدي نمرهات كم شد. 3) چه چاي داغي! 4) صداي راديو خيلي بلند است.
51ـ انسان با گذشت زمان به فكر ساخت كاغذ افتاد، كدام گزينه علت مناسبي براي اين موضوع نيست؟
1) ماندگاري كم نوشتههاي روي سنگ 2) افزايش جمعيت
3) افزايش اطلاعات 4) سخت بودن استفاده از روشهاي قديمي
52ـ ............. مواد و وسايلي كه امروز ما از آن استفاده ميكنيم، به طور ........ يافت نميشود بلكه آنها را از مواد موجود در ........... ميسازند.
1) همهي- طبيعي- خاك 2) بيشتر- مصنوعي- خاك
3) همهي- مصنوعي- طبيعت 4) بيشتر- طبيعي- طبيعت
53ـ كدام يك از جملههاي زير نادرست است؟
1) مشاهده هميشه دقيق باشد.
2) فرضيه همان نظريهاي است كه اثبات شده است.
3) براي مطمئن شدن از درستي يا درستي فرضيه بايد آزمايشها تكرار شوند.
4) استفاده از اندامهاي حسي مختلف را مشاهده ميگويند.
54ـ امير محمد در قسمتي از گزارش خود نوشت: «هنگام نزديك كردن كبریت به طرف حاوي سركه و جوش شيرين شعله خاموش شد؟» اين جمله بيانگر كدام مرحله روش علمي است؟
1) نظريه 2) فرضيه 3) مشاهده 4) آزمايش
55ـ اگر بخواهيد تأثير سرعت برخورد يك سنگ روي قطر گودال ايجاد شده در يك زمين خاكي را بررسي كنيد چه چيزهايي را بايد ثابت نگه داريد؟
1) فاصلهی سنگ از زمين – قطر دهانه ايجاد شده 2) اندازه سنگ – فاصله سنگ از زمين
3) قطر دهانه ايجاد شده – نوع خاك 4) نوع خاك – اندازهی سنگ
56ـ كدام يك از مواد زير طبيعي نيست؟
1) چرم 2) پارچه 3) پشم 4) شن
57ـ هدف اصلي درس اول علوم ششم كه بررسي شهاب سنگها بر سطح زمين درآن مطرح شده است چيست؟
درس ریاضی در مدارس ابتدایی برای برخی از دانش آموزان درس مشکل آفرین شده است تا جایی که دانش آموزان نسبت به حل مسایل به دیگران تکیه می کنند. که تکرار این کار برای این عده از دانش آموزان باعث عدم علاقه، عدم انجام تکالیف درست، اضطراب عدم اعتماد به نفس و ... در برخی از دانش آموزان شده که بعد از بررسی مسایل فوق به نتیجه رسیدم که کلاس درس، نحوه ی تفهیم مسایل، روش تدریس و امکانات و وسایل لازم برای تدریس باید طوری باشد که دیدگاه های مثبتی در نظر دانش آموزان ایجاد کند و دانش آموزان با اعتماد به نفس بالاتر، علاقه، انجام تکالیف به موقع و از همه مهمتر کاربرد ریاضی در زندگی روزمره کمک کند.
چرا اسم این علم را ریاضی گذاشته اند؟
ریاضیات به معنی علمی است که با ریاضت به آن می رسند. در حالی که خود ریاضیات اصلاً به معنای ریاضت کشیدن نیست. ریاضیات علم نظم است و موضوع آن یافتن توصیف هر درک نظمی است که در وضعیتهای ظاهراً پیچیده نهفته است و ابزارهای اصولی این مفاهیمی هستند که ما را قادر می سازند تا این نظم را توصیف کنیم. علم ریاضی قانون مند کردن تجربیات طبیعی که در گیاهان و بقیه مخلوقات مشاهده می کنیم علوم ریاضیات این تجربیات را دسته بندی و قانون مند کرده و همچنین توسعه می دهند.
ریاضیات بزرگترین میراث بشریت می باشند و ایجاد و ابداع آن صرف نظر از قواعد علمی و موارد استعمار از نظمی فکری همانند ادبیات و موسیقی که از مهمترین افتخارات آدمی است در جامعه امروزی به هر شاخهای از علوم که بنگریم به طور مستقیم یا غیر مستقیم تأثیر و دخالت ریاضی را می بینیم و کمترین تأثیری که می توان داشته باشد ایجاد نظم افراد است. این شاخه از علوم نیز همانند تعلیم احتیاج به یادگیری مفاهیم ابتدایی و پایین دارد . امروزه اگر علمی را نتوان به زبان ریاضی بیان کرد علم نمی باشد و این علم چه از لحاظ اقتصادی و اخلاقی حق علوم فراگیران می باشد پس به نظر می رسد با یهرهمندی از امکانات و به کار بستن شیوههای مناسب آموزش توسط آموزگاران و با روشهای متنوع و جذاب کودکان را به ارزش و اهمیت این درس علاقمند و مطلع نمود.
بیان مسئله
از زمانی که دانش آموز بوده ام و معنی کتابهای درسی و درس خواندن را فهمیدهام در اکثر پایهها و حتی در دوره راهنمایی و ... می دیدم که وقتی کسی به بازدید کلاس هایمان می آمد بیشتر و یا به راحتی می توانم بگویم حتماً از درس ریاضی ارزشیابی می کرد و معلمها نیز وقتی پیشرفت تحصیلی را اندازه گیری می کردند . بیشتر روی درس ریاضی تأکید می کردند و من با وجود اینکه در دوران تحصیلم خیلی به این درس علاقه داشتم ولی همیشه در انجام تکالیف این درس و در موقع امتحان دادن ( جواب ) اشتباهات جزئی داشتم و باعث می شد که نمرهام را پایین بیاید و این را نتیجه اهمیتی می دیدم که به این درس می دادند و باعث به وجود آمدن اضطراب در وجودمان می شد. هنگامی که شغل معلمی را برگزیدم احساس کردم این مشکل فقط مشکل من است. ولی در طی این چند سالی که خدمت کرده ام بطور واضح این مشکل را هر سال در دانش آموزان خودم مشاهده کرده و می کنم و این سؤال برایم پیش می آمد که این مشکل در دروس اجتماعی، علوم و ... پیش نمی آید یا خیلی کمتر است و دانش آموزان بدون دلهره و اضطرابی و با اعتماد به نفس کامل سعی در جواب دادن یا حل آنها دارند. اما درس ریاضی درسی دلهره آور و اضطرابی بوده و در همین راستا چند سؤال به ذهنم خطور کرد.
الف: چرا بعضی از دانش آموزان در مورد حل مسایل ریاضی اعتماد به نفس کافی ندارند و اضطراب دارند؟
ب: چرا بیشتر دانش آموزان درس ریاضی را نمی توانند به راحتی در موقعیت های مشابه زندگی به کار ببرند؟
ج: چرا بیشتر دانش آموزان به انجام تکالیف ریاضی علاقهای ندارند و انجام این تکالیف حالت اجبار را به خود گرفته است؟
چگونه اعتماد به نفس دانشآموزان را تقویت کنیم ؟
کارهایی را که معلم باید در این راستا انجام دهد:
تشویق دانشآموزان به کارکردن و فکر کردن به طور مستقل راهی برای پیشرفت و رشد مهارت های حل مسئله و موفقیت در انجام تمرینات و امتحانات است.
تقریباً تمام معلمها دانشآموزانی دارند که میتوانند مسائل ریاضی را به خوبی در کلاس حل کنند. اما در ارزشیابیهای رسمی نمیتوانند همه فهم و درک خود را نشان بدهند. بعضی ها در سر امتحان مشکلشان مشخص میشود ، بعضیها تا سئوال را میبینند دستشان را بالا میگیرند تا سئوال کنند و کسی کمکشان کند و بعضیها توضیحات نامفهومی مینویسند که کوچکترین نشانی از معلوماتشان ندارد.
با چند تکنیک ساده میتوانیم سطح اعتماد به نفس بچهها را بالا ببریم، عادت به انجام دادن کارهای مستقل آنها را افزایش بدهیم و به دانشآموزانمان کمک کنیم مهارتهای ارتباطیشان را برای روز امتحان زندگی آیندهشان بهتر کنند.
« در کلاس محیطی حمایت کننده به وجود بیاوریم »
برای ایجاد اعتماد به نفس ریاضی در بچهها سعی کنیم جو کلاس به جای رقابتی، حمایتی باشد. که بهترین راهش این است از بچهها بخواهیم در گروه های کوچک و با هم کار کنند ولی با استراتژیهای متفاوت. مثلاً در هر گروه یک دانشآموز میتواند از مکعبهای بازی استفاده کند، یکی دیگر نمودار بکشد، دیگری از محاسبات استفاده کند و نفر دیگر تمام مراحل را بنویسد نه اینکه در عین حال بچهها را تشویق کنیم به طور منظم از همدیگر کمک و راهنمایی بگیرند و مدام منتظر ما باشند تا کمکشان کنیم این جمله را در کلاس مد کنیم که قبل از اینکه از معلم بپرسید از سه نفر دیگر بپرس! این جمله ساده را به دانشآموزان یادآوری کنیم که آنها دانش لازم برای کمک کردن به هم را دارند و نه فقط معلمها می توانند درست جواب بدهند و بالاتر از این در کلاس ( جو اعتماد – همکاری – مشارکت ) به وجود میآید و استقلال دانشآموزان را تشویق میکند.
بیشتر کردن آگاهی دانشآموزان از خودشان به عنوان یادگیرندها توانایی در جهت موفقیت در امتحان است. این کار را با در دسترس قرار دادن تمام منابع درسی شروع کنیم. به بچهها یاد بدهیم که ابزارها ( لغتنامهها ماشین حساب، وسایل کمک درسی و ...) به همه تعلق دارد و باید در زمان لازم مصرف شوند. به این ترتیب به بچهها اجازه میدهیم بفهمند که ما مطمئنیم آنها می توانند مسائل را حل کنند و منابع مورد نیازشان را فراهم بیاورند.
به بچهها یاد بدهیم دوری کردن از آنچه قبلاً می دانستهاند مثلاً به آنها نشان بدهیم چطور با استفاده از کتاب درسی به دالان حافظهشان سفر کنند؟ این کار به خصوص وقتی با موضوع درسی جدیدی دست به گریبانند، مفید واقع میشود. فعلاً اگر تفریق اعداد بزرگ ایجاد مشکل کرده است، از بچهها بخواهیم صفحاتی را پیدا کنند که برای اولین بار تفریق دو رقمی در آنجا تدریس شده است. ما می خواهیم بچهها را تشویق کنیم که به تدریج به عقب برگشتن را خودشان انجام دهند. این عمل بچه ها را به موفقیتهای گذشته اشان در یاد گرفتن میاندازد و معلومات گذشته و جدید را به نحوی به هم وصل میکند، تفکر روشن و واضح را به بار میآورد.
وقتی مسائل را حل میکند به بچهها جرات بدهیم تا ایدههایشان را به روشنی اول شفاهی و بعد کتبی بیان کنند. این فعالیت مهمی است و کمک می کند مهارتهای تفکر بحرانی دانشآموزان گسترش پیدا کند. علاوه بر این آنها کمکم زبان و ساختار سئوالات را تشخیص می دهند و با آنچه موفقیت آنها را میرساند آشنا میشوند. این رویه را قدم به قدم باید امتحان کنیم.
قدم اول:فکر کنند
از بچه ها بخواهیم در سکوت به راهی که برای مسایل دارند فکر کنند بعد استراتژی هایشان را برای پیدا کردن راهحل در گروه به بحث بگذارند. از آنها بخواهیم از اعداد در استراتژی هایشان استفاده نکنند این کار باعث میشود به جای حل یک مسئله ریاضی روی فرایند حل مسئله تمرکز کنند.
قدم دوم:بنویسند
بعد از انجام قدم اول از بچهها بخواهیم به طور انفرادی با توضیح دادن مراحل کارشان شرحی درباره درستی جوابشان بنویسند. مطمئن شویم که بچه ها میفهمند. از آنها بخواهیم که به محاسباتی که انجام داده اند رجوع کنند.
سه چیز مهم ! سه چیز را با احتیاط بردار : قدم, قلم, قسم سه چیز را پاک نگهدار: جسم, لباس, خیال از سه چیز خود را نگهدار:افسوس, فریاد, نفرین کردن سه چیزرا بکار بگیر : عقل, همت, صبر اما سه چیز را آلوده نکن :قلب, زبان, چشم سه چیز را هیچگاه و هیچوقت فراموش نکن: خدا, مرگ, دوست خوب
وقتی راه رفتن آموختی، دویدن بیاموز و دویدن که آموختی ، پرواز را --------------------- راه رفتن بیاموز، زیرا راه هایی که می روی جزیی از تو می شود و سرزمین هایی که می پیمایی بر مساحت تو اضافه می کند --------------------- دویدن بیاموز ، چون هر چیز را که بخواهی دور است و هر قدر که زودباشی، دیر --------------------- و پرواز را یاد بگیر نه برای اینکه از زمین جدا باشی، برای آن که به اندازه فاصله زمین تا آسمان گسترده شوی --------------------- من راه رفتن را از یک سنگ آموختم ، دویدن را از یک کرم خاکی و پرواز را از یک درخت --------------------- بادها از رفتن به من چیزی نگفتند، زیرا آنقدر در حرکت بودند که رفتن را نمی شناختند --------------------- پلنگان، دویدن را یادم ندادند زیرا آنقدر دویده بودند که دویدن را از یاد برده بودند --------------------- پرندگان نیز پرواز را به من نیاموختند، زیرا چنان در پرواز خود غرق بودند که آن را به فراموشی سپرده بودند --------------------- اما سنگی که درد سکون را کشیده بود، رفتن را می شناخت کرمی که در اشتیاق دویدن سوخته بود، دویدن را می فهمید و درختی که پاهایش در گل بود، از پرواز بسیار می دانست --------------------- آنها از حسرت به درد رسیده بودند و از درد به اشتیاق و از اشتیاق به معرفت --------------------- و کمال معرفت آن است که خودت را باور داشته باشی
امام علی بن موسیالرضا (علیه السلام) هشتمین امام شیعیان از سلاله پاک رسول خدا و هشتمین جانشین پیامبر مکرم اسلام میباشند.
ایشان در سن 35 سالگی عهدهدار مسئولیت امامت و رهبری شیعیان گردیدند و حیات ایشان مقارن بود با خلافت خلفای عباسی که سختیها و رنج بسیاری را بر امام رواداشتند و سر انجام مأمون عباسی ایشان را در سن 55 سالگی به شهادت رساند. در این نوشته به طور خلاصه، بعضی از ابعاد زندگانی آن حضرت را بررسی مینماییم.
نام، لقب و کنیه امام:
نام مبارک ایشان علی و کنیه آن حضرت ابوالحسن و مشهورترین لقب ایشان "رضا" به معنای "خشنودی" میباشد. امام محمد تقی(علیه السلام) امام نهم و فرزند ایشان سبب نامیده شدن آن حضرت به این لقب را اینگونه نقل میفرمایند: "خداوند او را رضا لقب نهاد زیرا خداوند در آسمان و رسول خدا و ائمه اطهار در زمین از او خشنود بودهاند و ایشان را برای امامت پسندیدهاند و همینطور (به خاطر خلق و خوی نیکوی امام) هم دوستان و نزدیکان و هم دشمنان از ایشان راضی و خشنود بودند."
یکی از القاب مشهور حضرت "عالم آل محمد" است. این لقب نشانگر ظهور علم و دانش ایشان میباشد. جلسات مناظره متعددی که امام با دانشمندان بزرگ عصر خویش، بویژه علمای ادیان مختلف انجام داد و در همه آنها با سربلندی تمام بیرون آمد دلیل کوچکی بر این سخن است، که قسمتی از این مناظرات در بخش "جنبه علمی امام" آمده است. این توانایی و برتری امام، در تسلط بر علوم یکی از دلایل امامت ایشان میباشد و با تأمل در سخنان امام در این مناظرات، کاملاً این مطلب روشن میگردد که این علوم جز از یک منبع وابسته به الهام و وحی نمیتواند سرچشمه گرفته باشد.
پدر و مادر امام:
پدر بزرگوار ایشان امام موسی کاظم (علیه السلام) پیشوای هفتم شیعیان بودند که در سال 183 ﻫ.ق. به دست هارون عباسی به شهادت رسیدند و مادر گرامیشان "نجمه" نام داشت.
تولد امام:
حضرت رضا (علیه السلام) در یازدهم ذیقعدﺓ الحرام سال 148 هجری در مدینه منوره دیده به جهان گشودند. از قول مادر ایشان نقل شده است که: "هنگامیکه به حضرتش حامله شدم به هیچ وجه ثقل حمل را در خود حس نمیکردم و وقتی به خواب میرفتم، صدای تسبیح و تمجید حق تعالی و ذکر "لاالهالاالله" را از شکم خود میشنیدم، اما چون بیدار میشدم دیگر صدایی بگوش نمیرسید. هنگامیکه وضع حمل انجام شد، نوزاد دو دستش را به زمین نهاد و سرش را به سوی آسمان بلند کرد و لبانش را تکان میداد؛ گویی چیزی میگفت."(2)
نظیر این واقعه، هنگام تولد دیگر ائمه و بعضی از پیامبران الهی نیز نقل شده است، از جمله حضرت عیسی که به اراده الهی در اوان تولد، در گهواره لب به سخن گشوده و با مردم سخن گفتند که شرح این ماجرا در قرآن کریم آمده است.(3)
زندگی امام در مدینه:
حضرت رضا (علیه السلام) تا قبل از هجرت به مرو در مدینه زادگاهشان، ساکن بودند و در آنجا در جوار مدفن پاک رسول خدا و اجداد طاهرینشان به هدایت مردم و تبیین معارف دینی و سیره نبوی میپرداختند. مردم مدینه نیز بسیار امام را دوست میداشتند و به ایشان همچون پدری مهربان مینگریستند. تا قبل از این سفر، با اینکه امام بیشتر سالهای عمرش را در مدینه گذرانده بود، اما در سراسر مملکت اسلامی پیروان بسیاری داشت که گوش به فرمان اوامر امام بودند.
امام در گفتگویی که با مأمون درباره ولایت عهدی داشتند، در این باره این گونه میفرمایند: "همانا ولایت عهدی هیچ امتیازی را بر من نیفزود. هنگامی که من در مدینه بودم فرمان من در شرق و غرب نافذ بود و اگر از کوچههای شهر مدینه عبور میکردم، عزیرتر از من کسی نبود. مردم پیوسته حاجاتشان را نزد من میآوردند و کسی نبود که بتوانم نیاز او را برآورده سازم مگر اینکه این کار را انجام میدادم و مردم به چشم عزیز و بزرگ خویش، به من مىنگریستند."
امامت حضرت رضا (علیه السلام):
امامت و وصایت حضرت رضا (علیه السلام) بارها توسط پدر بزرگوار و اجداد طاهرینشان و رسول اکرم (صلی الله و علیه و اله) اعلام شده بود. به خصوص امام کاظم (علیه السلام) بارها در حضور مردم ایشان را به عنوان وصی و امام بعد از خویش معرفی کرده بودند که به نمونهای از آنها اشاره مینماییم.
یکی از یاران امام موسی کاظم (علیه السلام) میگوید: «ما شصت نفر بودیم که موسی بنجعفر به جمع ما وارد شد و دست فرزندش علی در دست او بود. فرمود: "آیا میدانید من کیستم؟" گفتم: "تو آقا و بزرگ ما هستی." فرمود: "نام و لقب من را بگویید." گفتم: "شما موسی بن جعفر بن محمد هستید." فرمود: "این که با من است کیست؟" گفتم: "علی بن موسی بن جعفر." فرمود: "پس شهادت دهید او در زندگانی من وکیل من است و بعد از مرگ من وصی من میباشد."»(4) در حدیث مشهوری نیز که جابر از قول نبى اکرم نقل میکند امام رضا (علیه السلام) به عنوان هشتمین امام و وصی پیامبر معرفی شدهاند. امام صادق (علیه السلام) نیز مکرر به امام کاظم میفرمودند که "عالم آل محمد از فرزندان تو است و او وصی بعد از تو میباشد."
اوضاع سیاسی:
مدت امامت امام هشتم در حدود بیست سال بود که میتوان آن را به سه بخش جداگانه تقسیم کرد:
ده سال اول امامت آن حضرت، که همزمان بود با زمامداری هارون.
1- پنج سال بعد از آن که مقارن با خلافت امین بود.
2- پنج سال آخر امامت آن بزرگوار که مصادف با خلافت مأمون و تسلط او بر قلمرو اسلامی آن روز بود.
مدتی از روزگار زندگانی امام رضا (علیه السلام) همزمان با خلافت هارون الرشید بود. در این زمان است که مصیبت دردناک شهادت پدر بزرگوارشان و دیگر مصیبتهای اسفبار برای علویان (سادات و نوادگان امیرالمؤمنین) واقع شده است. در آن زمان کوششهای فراوانی در تحریک هارون برای کشتن امام رضا (علیه السلام) میشد تا آنجا که در نهایت هارون تصمیم بر قتل امام گرفت؛ اما فرصت نیافت نقشه خود را عملی کند. بعد از وفات هارون فرزندش امین به خلافت رسید. در این زمان به علت مرگ هارون ضعف و تزلزل بر حکومت سایه افکنده بود و این تزلزل و غرق بودن امین در فساد و تباهی باعث شده بود که او و دستگاه حکومت، از توجه به سوی امام و پیگیری امر ایشان بازمانند. از این رو میتوانیم این دوره را در زندگی امام دوران آرامش بنامیم.
اما سرانجام مأمون عباسی توانست برادر خود امین را شکست داده و او را به قتل برساند و لباس قدرت را به تن نماید و توانسته بود با سرکوب شورشیان فرمان خود را در اطراف و اکناف مملکت اسلامی جاری کند. وی حکومت ایالت عراق را به یکی از عمال خویش واگذار کرده بود و خود در مرو اقامت گزید و فضل بن سهل را که مردی بسیار سیاستمدار بود، وزیر و مشاور خویش قرار داد. اما خطری که حکومت او را تهدید میکرد علویان بودند که بعد از قرنی تحمل شکنجه و قتل و غارت، اکنون با استفاده از فرصت دو دستگی در خلافت، هر یک به عناوین مختلف در خفا و آشکار عَلم مخالفت با مأمون را برافراشته و خواهان براندازی حکومت عباسی بودند؛ به علاوه آنان در جلب توجه افکار عمومی مسلمین به سوی خود، و کسب حمایت آنها موفق گردیده بودند و دلیل آشکار بر این مدعا این است که هر جا علویان بر ضد حکومت عباسیان قیام و شورش میکردند، انبوه مردم از هر طبقه دعوت آنان را اجابت کرده و به یاری آنها بر میخواستند و این، بر اثر ستمها و نارواییها و انواع شکنجههای دردناکی بود که مردم و بخصوص علویان از دستگاه حکومت عباسی دیده بودند. از این رو مأمون درصدد بر آمده بود تا موجبات برخورد با علویان را برطرف کند. بویژه که او تصمیم داشت تشنجات و بحرانهایی را که موجب ضعف حکومت او شده بود از میان بردارد و برای استقرار پایههای قدرت خود، محیط را امن و آرام سازد. لذا با مشورت وزیر خود فضل بن سهل تصمیم گرفت تا دست به خدعهای بزند. او تصمیم گرفت تا خلافت را به امام پیشنهاد دهد و خود از خلافت به نفع امام کنارهگیری کند، زیرا حساب میکرد نتیجه از دو حال بیرون نیست، یا امام میپذیرد و یا نمیپذیرد و در هر دو حال برای خود او و خلافت عباسیان، پیروزی است. زیرا اگر بپذیرد ناگزیر، بنابر شرطی که مأمون قرار میداد ولایت عهدی آن حضرت را خواهد داشت و همین امر مشروعیت خلافت او را پس از امام نزد تمامی گروهها و فرقههای مسلمانان تضمین میکرد. بدیهی است برای مأمون آسان بود در مقام ولایتعهدی بدون این که کسی آگاه شود، امام را از میان بردارد تا حکومت به صورت شرعی و قانونی به او بازگردد. در این صورت علویان با خشنودی به حکومت مینگریستند و شیعیان خلافت او را شرعی تلقی میکردند و او را به عنوان جانشین امام میپذیرفتند. از طرف دیگر چون مردم حکومت را مورد تایید امام میدانستند لذا قیامهایی که بر ضد حکومت میشد جاذبه و مشروعیت خود را از دست میداد.
او میاندیشید اگر امام خلافت را نپذیرد ایشان را به اجبار ولیعهد خود میکند که در اینصورت بازهم خلافت و حکومت او در میان مردم و شیعیان توجیه میگردد و دیگر اعتراضات و شورشهایی که به بهانه غصب خلافت و ستم، توسط عباسیان انجام میگرفت دلیل و توجیه خود را از دست میداد و با استقبال مردم و دوستداران امام مواجه نمیشد. از طرفی او میتوانست امام را نزد خود ساکن کند و از نزدیک مراقب رفتار امام و پیروانش باشد و هر حرکتی از سوی امام و شیعیان ایشان را سرکوب کند. همچنین او گمان میکرد که از طرف دیگر شیعیان و پیروان امام، ایشان را به خاطر نپذیرفتن خلافت در معرض سئوال و انتقاد قرار خواهند داد و امام جایگاه خود را در میان دوستدارانش از دست میدهد.
سفر به سوی خراسان:
مأمون برای عملی کردن اهداف ذکر شده چند تن از مأموران مخصوص خود را به مدینه، خدمت حضرت رضا (علیه السلام) فرستاد تا حضرت را به اجبار به سوی خراسان روانه کنند. همچنین دستور داد حضرتش را از راهی که کمتر با شیعیان برخورد داشته باشد، بیاورند. مسیر اصلی در آن زمان راه کوفه، جبل، کرمانشاه و قم بوده است که نقاط شیعهنشین و مراکز قدرت شیعیان بود. مأمون احتمال میداد که ممکن است شیعیان با مشاهده امام در میان خود به شور و هیجان آیند و مانع حرکت ایشان شوند و بخواهند آن حضرت را در میان خود نگه دارند که در این صورت مشکلات حکومت چند برابر میشد. لذا امام را از مسیر بصره، اهواز و فارس به سوی مرو حرکت داد.ماموران او نیز پیوسته حضرت را زیر نظر داشتند و اعمال امام را به او گزارش میدادند.
حدیث سلسلة الذهب:
در طول سفر امام به مرو، هر کجا توقف میفرمودند، برکات زیادی شامل حال مردم آن منطقه میشد. از جمله هنگامیکه امام در مسیر حرکت خود وارد نیشابور شدند و در حالی که در محملی قرار داشتند از وسط شهر نیشابور عبور کردند. مردم زیادی که خبر ورود امام به نیشابور را شنیده بودند، همگی به استقبال حضرت آمدند. در این هنگام دو تن از علما و حافظان حدیث نبوی، به همراه گروههای بیشماری از طالبان علم و اهل حدیث و درایت، مهار مرکب را گرفته و عرضه داشتند: "ای امام بزرگ و ای فرزند امامان بزرگوار، تو را به حق پدران پاک و اجداد بزرگوارت سوگند میدهیم که رخسار فرخنده خویش را به ما نشان دهی و حدیثی از پدران و جد بزرگوارتان، پیامبر خدا، برای ما بیان فرمایی تا یادگاری نزد ما باشد." امام دستور توقف مرکب را دادند و دیدگان مردم به مشاهده طلعت مبارک امام روشن گردید. مردم از مشاهده جمال حضرت بسیار شاد شدند به طوری که بعضی از شدت شوق میگریستند و آنهایی که نزدیک ایشان بودند، بر مرکب امام بوسه میزدند. ولوله عظیمی در شهر طنین افکنده بود به طوری که بزرگان شهر با صدای بلند از مردم میخواستند که سکوت نمایند تا حدیثی از آن حضرت بشنوند. تا اینکه پس از مدتی مردم ساکت شدند و حضرت حدیث ذیل را کلمه به کلمه از قول پدر گرامیشان و از قول اجداد طاهرینشان به نقل از رسول خدا و به نقل از جبرائیل از سوی حضرت حق سبحانه و تعالی املاء فرمودند: "کلمه لاالهالاالله حصار من است پس هر کس آن را بگوید داخل حصار من شده و کسی که داخل حصار من گردد ایمن از عذاب من خواهد بود." سپس امام فرمودند: "اما این شروطی دارد و من، خود، از جمله آن شروط هستم."
این حدیث بیانگر این است که از شروط اقرار به کلمه لاالهالاالله که مقوم اصل توحید در دین میباشد، اقرار به امامت آن حضرت و اطاعت و پذیرش گفتار و رفتار امام میباشد که از جانب خداوند تعالی تعیین شده است. در حقیقت امام شرط رهایی از عذاب الهی را توحید و شرط توحید را قبول ولایت و امامت میدانند.
ولایت عهدی:
باری، چون حضرت رضا (علیه السلام) وارد مرو شدند، مأمون از ایشان استقبال شایانی کرد و در مجلسی که همه ارکان دولت حضور داشتند صحبت کرد و گفت: "همه بدانند من در آل عباس و آل علی (علیه السلام) هیچ کس را بهتر و صاحب حقتر به امر خلافت از علی بن موسی رضا (علیه السلام) ندیدم." پس از آن به حضرت رو کرد و گفت: "تصمیم گرفتهام که خود را از خلافت خلع کنم و آن را به شما واگذار نمایم." حضرت فرمودند: "اگر خلافت را خدا برای تو قرار داده جایز نیست که به دیگری ببخشی و اگر خلافت از آن تو نیست، تو چه اختیاری داری که به دیگری تفویض نمایی." مأمون بر خواسته خود پافشاری کرد و بر امام اصرار ورزید. اما امام فرمودند: "هرگز قبول نخواهم کرد." وقتی مأمون مأیوس شد گفت: "پس ولایت عهدی را قبول کن تا بعد از من شما خلیفه و جانشین من باشید." این اصرار مأمون و انکار امام تا دو ماه طول کشید و حضرت قبول نمیفرمودند و میگفتند: "از پدرانم شنیدم، من قبل از تو از دنیا خواهم رفت و مرا با زهر شهید خواهند کرد و بر من ملائک زمین و آسمان خواهند گریست و در وادی غربت در کنار هارون الرشید دفن خواهم شد." اما مأمون بر این امر پافشاری نمود تا آنجاکه مخفیانه و در مجلس خصوصی حضرت را تهدید به مرگ کرد. لذا حضرت فرمودند: "اینک که مجبورم، قبول میکنم به شرط آنکه کسی را نصب یا عزل نکنم و رسمی را تغییر ندهم و سنتی را نشکنم و از دور بر بساط خلافت نظر داشته باشم." مأمون با این شرط راضی شد. پس از آن حضرت، دست را به سوی آسمان بلند کردند و فرمودند: "خداوندا! تو میدانی که مرا به اکراه وادار نمودند و به اجبار این امر را اختیار کردم؛ پس مرا مؤاخذه نکن همان گونه که دو پیغمبر خود یوسف و دانیال را هنگام قبول ولایت پادشاهان زمان خود مؤاخذه نکردی. خداوندا، عهدی نیست جز عهد تو و ولایتی نیست مگر از جانب تو، پس به من توفیق ده که دین تو را برپا دارم و سنت پیامبر تو را زنده نگاه دارم. همانا که تو نیکو مولا و نیکو یاوری هستی."
جنبه علمی امام:
مأمون که پیوسته شور و اشتیاق مردم نسبت به امام و اعتبار بیهمتای امام را در میان ایشان میدید میخواست تا این قداست و اعتبار را خدشهدار سازد و از جمله کارهایی که برای رسیدن به این هدف انجام داد تشکیل جلسات مناظرهای بین امام و دانشمندان علوم مختلف از سراسر دنیا بود، تا آنها با امام به بحث بپردازند، شاید بتوانند امام را از نظر علمی شکست داده و وجهه علمی امام را زیر سوال ببرند که شرح یکی از این مجالس را میآوریم:
"برای یکی از این مناظرات، مأمون فضل بن سهل را امر کرد که اساتید کلام و حکمت را از سراسر دنیا دعوت کند تا با امام به مناظرهبنشینند. فضل نیز اسقف اعظم نصاری، بزرگ علمای یهود، روسای صابئین (پیروان حضرت یحیی)، بزرگ موبدان زرتشتیان و دیگر متکلمین وقت را دعوت کرد. مأمون هم آنها را به حضور پذیرفت و از آنها پذیرایی شایانی کرد و به آنان گفت: "دوست دارم که با پسر عموی من (مأمون از نوادگان عباس عموی پیامبر است که ناگزیر پسر عموی امام میباشد.) که از مدینه پیش من آمده مناظره کنید." صبح روز بعد مجلس آراستهای تشکیل داد و مردی را به خدمت حضرت رضا (علیه السلام) فرستاد و حضرت را دعوت کرد. حضرت نیز دعوت او را پذیرفتند و به او فرمودند: "آیا میخواهی بدانی که مأمون کی از این کار خود پشیمان میشود." او گفت: "بلی فدایت شوم." امام فرمودند: "وقتی مأمون دلایل مرا بر رد اهل تورات از خود تورات و بر اهل انجیل از خود انجیل و از اهل زبور از زبورشان و بر صابئین بزبان ایشان و بر آتشپرستان بزبان فارسی و بر رومیان به زبان رومیشان بشنود و ببیند که سخنان تک تک اینان را رد کردم و آنها سخن خود را رها کردند و سخن مرا پذیرفتند آنوقت مأمون میفهمد که توانایی کاری را که میخواهد انجام دهد ندارد و پشیمان میشود و لاحول و لا قوه الا بالله العلی العظیم." سپس حضرت به مجلس مأمون تشریف فرما شدند و با ورود حضرت، مأمون ایشان را برای جمع معرفی کرد و سپس گفت: "دوست دارم با ایشان مناظره کنید." حضرت رضا (علیه السلام) نیز با تمامی آنها از کتاب خودشان درباره دین و مذهبشان مباحثه نمودند. سپس امام فرمود: "اگر کسی در میان شما مخالف اسلام است بدون شرم و خجالت سئوال کند." عمران صایی که یکی از متکلمین بود از حضرت سؤالات بسیاری کرد و حضرت تمام سؤالات او را یک به یک پاسخ گفتند و او را قانع نمودند. او پس از شنیدن جواب سؤالات خود از امام، شهادتین را بر زبان جاری کرد و اسلام آورد و با برتری مسلم امام، جلسه به پایان رسید و مردم متفرق شدند. روز بعد حضرت، عمران صایی را به حضور طلبیدند و او را بسیار اکرام کردند و از آن به بعد عمران صایی خود یکی از مبلغین دین مبین اسلام گردید.
رجاء ابن ضحاک که از طرف مأمون مامور حرکت دادن امام از مدینه به سوی مرو بود، میگوید: «آن حضرت در هیچ شهری وارد نمیشد مگر اینکه مردم از هر سو به او روی میآوردند و مسائل دینی خود را از امام میپرسیدند. ایشان نیز به آنها پاسخ میگفت و احادیث بسیاری از پیامبر خدا و حضرت علی (علیه السلام) بیان میفرمود. هنگامی که از این سفر بازگشتم نزد مأمون رفتم. او از چگونگی رفتار امام در طول سفر پرسید و من نیز آنچه را در طول سفر از ایشان دیده بودم بازگو کردم. مأمون گفت: "آری، ای پسر ضحاک! ایشان بهترین، داناترین و عابدترین مردم روی زمین است."»
اخلاق و منش امام:
خصوصیات اخلاقی و زهد و تقوای آن حضرت به گونهای بود که حتی دشمنان خویش را نیز شیفته و مجذوب خود کرده بود. با مردم در نهایت ادب تواضع و مهربانی رفتار میکرد و هیچ گاه خود را از مردم جدا نمینمود.
یکی از یاران امام میگوید: "هیچ گاه ندیدم که امام رضا (علیه السلام) در سخن بر کسی جفا ورزد و نیز ندیدم که سخن کسی را پیش از تمام شدن قطع کند. هرگز نیازمندی را که میتوانست نیازش را برآورده سازد رد نمیکرد در حضور دیگری پایش را دراز نمیفرمود. هرگز ندیدم به کسی از خدمتکارانش بدگویی کند. خنده او قهقهه نبود بلکه تبسم میفرمود. چون سفره غذا به میان میآمد، همه افراد خانه حتی دربان و مهتر را نیز بر سر سفره خویش مینشاند و آنان همراه با امام غذا میخوردند. شبها کم میخوابید و بسیاری از شبها را به عبادت میگذراند. بسیار روزه میگرفت و روزه سه روز در ماه را ترک نمیکرد. کار خیر و انفاق پنهان بسیار داشت. بیشتر در شبهای تاریک، مخفیانه به فقرا کمک میکرد."(5) یکی دیگر از یاران ایشان میگوید: "فرش آن حضرت در تابستان حصیر و در زمستان پلاسی بود. لباس او در خانه درشت و خشن بود، اما هنگامی که در مجالس عمومی شرکت میکرد، خود را میآراست (لباسهای خوب و متعارف میپوشید).(6) شبی امام میهمان داشت، در میان صحبت چراغ ایرادی پیدا کرد، میهمان امام دست پیش آورد تا چراغ را درست کند، اما امام نگذاشت و خود این کار را انجام داد و فرمود: "ما گروهی هستیم که میهمانان خود را به کار نمیگیریم."(7)
شخصی به امام عرض کرد: "به خدا سوگند هیچکس در روی زمین از جهت برتری و شرافت اجداد، به شما نمیرسد." امام فرمودند:" تقوی به آنان شرافت داد و اطاعت پروردگار، آنان را بزرگوار ساخت."(8)
مردی از اهالی بلخ میگوید: "در سفر خراسان با امام رضا (علیه السلام) همراه بودم. روزی سفره گسترده بودند و امام همه خدمتگزاران حتی سیاهان را بر آن سفره نشاند تا همراه ایشان غذا بخورند. من به امام عرض کردم: "فدایت شوم بهتر است اینان بر سفرهای جداگانه بنشینند." امام فرمود: "ساکت باش، پروردگار همه یکی است. پدر و مادر همه یکی است و پاداش هم به اعمال است."(9)
یاسر، خادم حضرت میگوید: «امام رضا (علیه السلام) به ما فرموده بود: "اگر بالای سرتان ایستادم (و شما را برای کاری طلبیدم) و شما مشغول غذا خوردن بودید بر نخیزید تا غذایتان تمام شود. به همین جهت بسیار اتفاق میافتاد که امام ما را صدا میکرد و در پاسخ او میگفتند: "به غذا خوردن مشغولند." و آن گرامی میفرمود: "بگذارید غذایشان تمام شود."»(10)
یکبار غریبی خدمت امام رسید و سلام کرد و گفت: "من از دوستداران شما و پدران و اجدادتان هستم. از حج بازگشتهام و خرجی راه را تمام کردهام اگر مایلید مبلغی به من مرحمت کنید تا خود را به وطنم برسانم و در آنجا معادل همان مبلغ را صدقه خواهم داد زیرا من در شهر خویش فقیر نیستم و اینک در سفر نیازمند ماندهام." امام برخاست و به اطاقی دیگر رفت و از پشت در دست خویش را بیرون آورد و فرمود: "این دویست دینار را بگیر و توشه راه کن و لازم نیست که از جانب من معادل آن صدقه دهی."
آن شخص نیز دینارها را گرفت و رفت. از امام پرسیدند: "چرا چنین کردید که شما را هنگام گرفتن دینارها نبیند؟" فرمود: "تا شرمندگی نیاز و سوال را در او نبینم."(11)
امامان معصوم و گرامی ما در تربیت پیروان و راهنمایی ایشان تنها به گفتار اکتفا نمیکردند و در مورد اعمال آنان توجه و مراقبت ویژه ای مبذول میداشتند.
یکی از یاران امام رضا (علیه السلام) میگوید: «روزی همراه امام به خانه ایشان رفتم. غلامان حضرت مشغول بنایی بودند. امام در میان آنها غریبهای دید و پرسید: "این کیست؟" عرض کردند: "به ما کمک میکند و به او دستمزدی خواهیم داد." امام فرمود: "مزدش را تعیین کردهاید؟" گفتند: "نه هر چه بدهیم میپذیرد." امام برآشفت و به من فرمود: "من بارها به اینها گفتهام که هیچکس را نیاورید مگر آنکه قبلا مزدش را تعیین کنید و قرارداد ببندید. کسی که بدون قرارداد و تعیین مزد، کاری انجام میدهد، اگر سه برابر مزدش را بدهی باز گمان میکند مزدش را کم دادهای ولی اگر قرارداد ببندی و به مقدار معین شده بپردازی از تو خشنود خواهد بود که طبق قرار عمل کردهای و در این صورت اگر بیش از مقدار تعیین شده چیزی به او بدهی، هر چند کم و ناچیز باشد؛ میفهمد که بیشتر پرداختهای و سپاسگزار خواهد بود."»(12)
خادم حضرت میگوید: «روزی خدمتکاران میوهای میخوردند. آنها میوه را به تمامی نخورده و باقی آنرا دور ریختند. حضرت رضا (علیه السلام) به آنها فرمود: "سبحان الله اگر شما از آن بینیاز هستید، آنرا به کسانی که بدان نیازمندند بدهید."»
مختصری از کلمات حکمتآمیز امام:
امام فرمودند: "دوست هر کس عقل اوست و دشمن هر کس جهل و نادانی و حماقت است."
امام فرمودند: "علم و دانش همانند گنجی میماند که کلید آن سؤال است، پس بپرسید. خداوند شما را رحمت کند زیرا در این امر چهار طایفه دارای اجر میباشند: 1- سؤال کننده 2- آموزنده 3- شنونده 4- پاسخ دهنده."
امام فرمودند: "مهرورزی و دوستی با مردم نصف عقل است."
امام فرمودند: "چیزی نیست که چشمانت آنرا بنگرد مگر آنکه در آن پند و اندرزی است."
امام فرمودند: "نظافت و پاکیزگی از اخلاق پیامبران است."
شهادت امام:
در نحوه به شهادت رسیدن امام نقل شده است که مأمون به یکی از خدمتکاران خویش دستور داده بود تا ناخنهای دستش را بلند نگه دارد و بعد به او دستور داد تا دست خود را به زهر مخصوصی آلوده کند و در بین ناخنهایش زهر قرار دهد و اناری را با دستان زهرآلودش دانه کند و او دستور مأمون را اجابت کرد. مأمون نیز انار زهرآلوده را خدمت حضرت گذارد و اصرار کرد که امام از آن انار تناول کنند. اما حضرت از خوردن امتناع فرمودند و مأمون اصرار کرد تا جایی که حضرت را تهدید به مرگ نمود و حضرت به جبر، قدری از آن انار مسموم تناول فرمودند. بعد از گذشت چند ساعت زهر اثر کرد و حال حضرت دگرگون گردید و صبح روز بعد در سحرگاه روز 29 صفر سال 203 هجری قمری امام رضا (علیه السلام) به شهادت رسیدند.
تدفین امام:
به قدرت و اراده الهی امام جواد (علیه السلام) فرزند و امام بعد از آن حضرت به دور از چشم دشمنان، بدن مطهر ایشان را غسل داده و بر آن نماز گذاردند و پیکر پاک ایشان با مشایعت بسیاری از شیعیان و دوستداران آن حضرت در مشهد دفن گردید و قرنهاست که مزار این امام بزرگوار مایه برکت و مباهات ایرانیان است.
تلاش کنید از هفت راه ارائه شده در این مقاله برای کاهش نگرانی، داشتن زندگی عاری از اضطراب و افزایش خوشبختی تان استفاده کنید.
نگرانی برای رسیدن به اهداف در زندگی، می تواند تعادل سیستم عصبی ما را مختل کند و برای سلامتی زیان آور است.
روانشناسان، هفت راهکار را برای دورکردن نگرانی مطرح کردهاند که شامل موارد زیر است:
1- فراموش کردن مواردی که نمی توانید تغییر دهید
اتفاقاتی که در گذشته باعث نگرانی شما شده است را فراموش کنید. یادآوری خاطرات بد گذشته برای سلامتی بسیار زیانبار است.
2- نوشتن یک لیست از نگرانی ها
تمام مواردی که شما را نگران می کنند در یک لیست بنویسید. سپس آن ها را از یک تا 10 اولویت بندی کنید. بعد از آن شما می توانید مواردی را که باعث نگرانی شما می شوند، از بین ببرید. اینک احساس آرامش را بعد از خط زدن مورد نگران کننده تجربه می کنید که راهی مطمئن برای افزایش شادی و رفع نگرانی ها است.
3- افکار خود را نظم دهید
تمام موارد منفی را از ذهن خود پاک کنید و موارد مثبت را جایگزین آنها نمایید. تبدیل منفی ها به مثبت ها یک راه بسیار سازنده برای برخورد با نگرانی ها است. خود را غرق مسائل کوچک نکنید و به مسائل مهم تر بیندیشید. همیشه این احتمال وجود دارد که بسیاری از مردم مشکلی بدتر از ما دارند
4- منحرف کردن ذهن با تمرکز اعصاب
هنگامی که نگران هستیم، مغز ما معمولا در جستجوی پیداکردن یک راه حل منطقی برای رفع مشکلات است. در این موارد از طریق بینی و دهان، نفس خود را بیرون دهید. پس از چند دقیقه آرامش را به دست می آورید و نگرانی از بدن خارج می شود. در این حالت شما موقعیت بهتری برای مقابله با مشکل دارید.
5- بحث با دوستان و خانواده
یک مشکل وقتی با دیگران مطرح شود، نصف مشکل حل شده است. با خانواده، دوستان و یا یک کارشناس که شما با او رابطه خوبی دارید صحبت کنید. گاهی اوقات مشکلات خود را با صدای بلند گفتن هم میتواند کارگشا باشد. با کسانی که به شما نزدیک اند، هر اندازه که دوست دارید بخندید و گریه کنید. این یک راه سالم برای از بین بردن استرس است.
6- مقابله با مشکلات
برخی از نگرانی ها را نمی توان از طریق صحبت کردن با دیگران از بین برد و باید با آن مشکل برخورد کرد. گاهی اوقات، چیزهای زیادی در ذهن ما است که نمی دانیم چطور با آن ها برخورد کنیم. تصمیم گیری برای آن مشکل و پیدا کردن راهی برای از بین بردن آن، بهترین راه حل است.
7- قرار دادن مسائل در چشم انداز
خود را غرق مسائل کوچک نکنید و به مسائل مهم تر بیندیشید. همیشه این احتمال وجود دارد که بسیاری از مردم مشکلی بدتر از ما دارند. آیا شما هنوز هم برای یک مورد هفته ها یا ماه ها نگران هستید؟ اگر پاسخ منفی باشد، پس آن مورد واقعا ارزش نگرانی را ندارد. برای کاهش اضطراب خود، پوست پرتقال را بکنید و آن را مقابل بینی خود بگیرید و عطر آن را استشمام کنید
راه های خانگی برای کاهش اضطراب
اگر اضطراب طولانی شود، میتواند مشکل و ناراحتیهای جدی ایجاد کند. اضطراب باعث میشود که ضربان قلب تندتر شود و فشار خون افزایش پیدا کند.
کارشناسان بهداشت روانی تاکید دارند که با چهار روش زیر، حتی اگر اضطراب شما به طور کامل درمان نشود، اما علائم آن تا حد زیادی کاهش پیدا میکند.
راه اول این است که پوست پرتقال را به عنوان بخشی از رژیم ضداضطراب خود در نظر داشته باشید. بر اساس دو مطالعه معلوم شد که پخش بوی پوست پرتقال در هوا میتواند اعصاب بیماران مضطرب را آرام کند. برای بهرهمند شدن از این تاثیر، کافی است پوست پرتقال را بکنید و آن را مقابل بینی خود بگیرید و عطر آن را استشمام کنید. این اقدام موجب میشود که فشار خونتان کاهش پیدا کند.
راه دوم این است که هر وقت علائم اضطراب را در خود حس کردید، مثلا دچار افزایش سرعت ضربان قلب شدید، یک قاشق چایخوری عسل را به همراه یک نوک انگشت جوزا داخل یک فنجان آب پرتقال ریخته و پس از هم زدن آن را بنوشید تا این معجون شما را سرحال بیاورد.
راه سوم گیاه رزماری است. این گیاه تاثیر آرامش بخشی روی اعصاب دارد. برای بهرهمندی از تاثیر آرامبخش رزماری، از دم کرده آن استفاده کنید. به این ترتیب که یک تا دو قاشق چایخوری رزماری خشک را داخل یک فنجان آب جوش بریزید. 10 دقیقه آن را کنار بگذارید تا دم بکشد. سپس آن را بنوشید. بوکردن رزماری هم میتواند به شما آرامش دهد و میتوانید از عطر این گیاه برای کاهش اضطراب استفاده کنید.
راه چهارم این است که یک سوم فنجان جوش شیرین و یک چهارم فنجان زنجبیل تازه رنده شده را داخل وان آبگرم بریزید و مدت 15 دقیقه داخل وان دراز بکشید. این کار تنش و اضطراب شما را کاهش میدهد.
علاوه بر این ها تمرین تنفس عمیق و یوگا نیز میتوانند به شما آرامش بدهند. برای کاهش اضطراب، آب و عسل و آب لیموترش را با هم مخلوط کنید و بنوشید
بیایید خودمان را از بازی های رایانه ای، موبایلی و اینترنتی دور کنیم، زیرا بسیاری از آنها باعث حواسپرتی ما خواهند شد. همیشه سعی کنید از بازی های ساده تر برای افزایش تمرکز ذهن تان استفاده کنید. داشتن اضطراب اجازه تمرکز بر روی کارها را نمی دهد. در حقیقت اغلب مردم اضطراب را ناشی از یک نقص ذاتی می دانند، زیرا استرس در مغزشان نهادینه شده و اجازه تمرکز نمی دهد و آن ها را وادار به حواس پرتی می کند.
اخیرا یک مطالعه با هدف کمک به افراد مبتلا به اضطراب صورت گرفته و به آن ها می آموزد که چطور به تمرکز ذهن برسند.
در این بررسی، محققان دانشگاه ایالتی میشیگان یک نوع "بازی ذهن" ابداع کردند که با اشکال هندسی مختلف انجام می شود.
آنها بر روی افرادی که دچار استرس بودند آزمایشی انجام دادند و از آن ها خواستند از بین اشکال هندسی رنگارنگ و مختلف، یکی را انتخاب کنند.
پس از انتخاب، تمام این اشکال با هم مخلوط شدند. سپس از افراد خواستند شکل انتخابی خود را از بین آن همه شکل و رنگ بیابند. فرد مضطرب به موضوعات مختلفی می اندیشد و ذهن که توانایی تحلیل همه ی افکار را به طور همزمان ندارد، به نوعی از کار می افتد دانشمندان پس از این آزمایش متوجه شدند، حتی افراد بسیار مضطرب هم می توانند موفق شوند، زیرا از قبل روی این بازی تمرکز داشته اند. بیایید خودمان را از بازی های رایانه ای، موبایلی و اینترنتی دور کنیم، زیرا بسیاری از آنها باعث حواسپرتی ما خواهند شد. همیشه سعی کنید از بازی های ساده تر برای افزایش تمرکز ذهن تان استفاده کنید. طبق بیانات یک دانشمند امریکایی، زمانی که یک فرد مضطرب احساس پریشانی و آشفتگی در درون خود دارد، مغز او سخت در حال تلاش برای یادآوری است، اما از پس این همه افکار آشفته بر نمی آید و فرد احساس می کند تمرکز خود را از دست داده است. بنابراین تمرکز ذهنی بدین معنا نیست که شما بتوانید در یک لحظه به چند موضوع مختلف بیندیشید و آن ها را به خوبی به یاد بیاورید. وی همچنین بیان داشته است، فرد مضطرب به موضوعات مختلفی می اندیشد و ذهن که توانایی تحلیل همه ی افکار را به طور همزمان ندارد، به نوعی از کار می افتد.
علاوه بر انجام بازی های ساده، راه های دیگری نیز برای افزایش تمرکز ذهنی و کاهش اضطراب وجود دارد، مانند تماشای تلویزیون ، خواندن کتاب و مجله، نوشتن افکار بر روی کاغذ و قرار گرفتن در محیطی آرام (محیطی دور از اینترنت، سر و صدا و یا افرادی که دیدنشان شما را ناراحت می کند).
این کارها در رسیدن به آرامش بیشتر به شما کمک خواهند کرد.
سه چیز مهم ! سه چیز را با احتیاط بردار : قدم, قلم, قسم سه چیز را پاک نگهدار: جسم, لباس, خیال از سه چیز خود را نگهدار: افسوس, فریاد, نفرین کردن سه چیزرا بکار بگیر : عقل, همت, صبر اما سه چیز را آلوده نکن : قلب, زبان, چشم سه چیز را هیچگاه و هیچوقت فراموش نکن: خدا, مرگ, دوست خوب
وقتی راه رفتن آموختی، دویدن بیاموز و دویدن که آموختی ، پرواز را --------------------- راه رفتن بیاموز، زیرا راه هایی که می روی جزیی از تو می شود و سرزمین هایی که می پیمایی بر مساحت تو اضافه می کند --------------------- دویدن بیاموز ، چون هر چیز را که بخواهی دور است و هر قدر که زودباشی، دیر --------------------- و پرواز را یاد بگیر نه برای اینکه از زمین جدا باشی، برای آن که به اندازه فاصله زمین تا آسمان گسترده شوی --------------------- من راه رفتن را از یک سنگ آموختم ، دویدن را از یک کرم خاکی و پرواز را از یک درخت --------------------- بادها از رفتن به من چیزی نگفتند، زیرا آنقدر در حرکت بودند که رفتن را نمی شناختند --------------------- پلنگان، دویدن را یادم ندادند زیرا آنقدر دویده بودند که دویدن را از یاد برده بودند --------------------- پرندگان نیز پرواز را به من نیاموختند، زیرا چنان در پرواز خود غرق بودند که آن را به فراموشی سپرده بودند --------------------- اما سنگی که درد سکون را کشیده بود، رفتن را می شناخت کرمی که در اشتیاق دویدن سوخته بود، دویدن را می فهمید و درختی که پاهایش در گل بود، از پرواز بسیار می دانست --------------------- آنها از حسرت به درد رسیده بودند و از درد به اشتیاق و از اشتیاق به معرفت --------------------- و کمال معرفت آن است که خودت را باور داشته باشی
یکروز وقتى کارمندان به اداره رسيدند، اطلاعيه بزرگى را در تابلوى اعلانات ديدند که روى آن نوشته شده بود: ديروز فردى که مانع پيشرفت شما در اين اداره بود درگذشت. شما را به شرکت در مراسم تشييع جنازه که ساعت ١٠ در سالن اجتماعات برگزار مىشود دعوت مىکنيم.
در ابتدا، همه از دريافت خبر مرگ يکى از همکارانشان ناراحت مىشدند امّا پس از مدتى، کنجکاو مىشدند که بدانند کسى که مانع پيشرفت آنها در اداره مىشده که بوده است. اين کنجکاوى، تقريباً تمام کارمندان را ساعت١٠ به سالن اجتماعات کشاند…
رفته رفته که جمعيت زياد مىشد هيجان هم بالا مىرفت. همه پيش خود فکر مىکردند: اين فرد چه کسى بود که مانع پيشرفت ما در اداره بود؟ به هر حال خوب شد که مرد!
کارمندان در صفى قرار گرفتند و يکى يکى نزديک تابوت مىرفتند و وقتى به درون تابوت نگاه مىکردند ناگهان خشکشان مىزد و زبانشان بند مىآمد. آينهاى درون تابوت قرار داده شده بود و هر کس به درون تابوت نگاه مىکرد، تصوير خود را مىديد. نوشتهاى نيز بدين مضمون در کنار آينه بود: تنها يک نفر وجود دارد که مىتواند مانع رشد شما شود و او هم کسى نيست جز خود شما. شما تنها کسى هستيد که مىتوانيد زندگىتان را متحوّل کنيد. شما تنها کسى هستيد که مىتوانيد بر روى شادىها، تصورات و موفقيتهايتان اثر گذار باشيد. شما تنها کسى هستيد که مىتوانيد به خودتان کمک کنيد…
زندگى شما وقتى که رئيستان، دوستانتان، والدينتان، شريک زندگىتان يا محل کارتان تغيير مىکند، دستخوش تغيير نمىشود.
زندگى شما تنها فقط وقتى تغيير مىکند که شما تغيير کنيد، باورهاى محدود کننده خود را کنار بگذاريد و باور کنيد که شما تنها کسى هستيد که مسئول زندگى خودتان مىباشي
اسم یا گروه اسمی که بعد از حرف اضافه بیاید متمم نام دارد.متمم یعنی تمام کننده ی معنای فعل.
بعضی از حروف اضافه از این قرار است:
از.به.با.برای.در.مثل.به جز .به غیر از.بی.بر.بدون...
مثال:
1- زندگی بدونتلاش ،مرگ زودهنگام است.
بدون:حرف اضافه تلاش:متمم
2-اطمینان بهکسی پیش ازآزمایشازنشانه های کم خردی است.
به:حرف اضافه کسی :متمم
از:حرف اضافه آزمایش:متمم
از:حرف اضافه نشانه های کم خردی: گروه متممی
نکته 1:
در جمله ی شماره ی 2 (نشانه ها )را می توان متمم گرفت ولی اگر با وابسته هایش درنظر بگیریم گروه متممی است.
نکته 2:
دقت کنید که حروف دیگری هم وجود دارد که ارتباط دهنده ی بین واژه ها و یا جملات و عباراتند که به آن حروف ربطی می گویند.حروف ربطی را به خاطر بسپارید و با حروف اضافه اشتباه نکنید. بعضی از حروف ربط عبارتند از:
اگر.که تا .زیرا.و.یا.ولی.اما...
مثال:
1- فرق دزد و مالدار آن استکه دزد مال اغنیا را می دزدد و مالدار ازآن فقرا را.
و.که.و. حروف ربط و پیوند است و متمم نمی سازد. دراین جمله :
آن فقرا :گروه متممی است ؛از:حرف اضافه
2- دردنیا لذتی کهبامطالعه برابری کند وجود ندارد.
در:حرف اضافه .دنیا . با :حرف اضافه.مطالعه :متمم. (که) حرف ربط است نه
اضافه.
نکته 3
حرف (چون) درصورتی که معنای :(مثل و مانند) بدهد، حرفاضافه و کلمه ی بعد از آن متمم است ودر صورتی که معنای (زیرا .وقتی که)داشته باشد حرف ربط است.
مثال1 (چون درمعنای :مثل و مانند)
1- زندگی بدون عشق،چون زیستن در تاریکی است.
مثال 2 (چون درمعنای : زیرا )
2-عاشق خدا باش چون زندگی بدون عشق معنا ندارد.
تمرین:
متمم ها در عبارت زیر کدام است؟
اگر انسان خود را از آنچه هست نتواند به مقامی بالاتر برساند موجودی ضعیف و ناچیز است.
به وبلاگ من خوش آمدید
عبدالحسین زنده بودی آموزگار کلاس ششم دبستان شهدای بسیج شهرستان بوشهروکارشناس ارشد برنامه ریزی آموزشی سرگروه آموزشی استان ومدرس دوره های آموزش ضمن خدمت